وقتی پسر قلدر مدرسه مدام اذیتت میکنه...
PART TWENTY NINE
جیمین: چرا شاید؟
-خب...فعلا میخوام تو بار کار کنم...شرکتو میسپارم دست یکی دیگه...
>ا.تتت
ا.ت: هانا؟؟؟؟؟صدای توعه مگه نه؟!
>اره...یونگی همه چیزو بهم تعرین کرد....فک کردم یه مدت سرش مشغول باشه بهتره
یونا: خود یونگی کوش؟
>فعلا گوشی رو ازش گرفتم دارم میدوم که نگفتم...نترسید بسپارید به من
پایان تماس
ا.ت: به نظر من میتونه
یونا: ...به نظر منم همینطور...هانا خیلی باهوشه و وقتی کسی کنارشه خیلی بهش خوش میگذره شاید یونگی هم بتونه با جغجغهای مثل اون طاقت بیاره
جیمین: میشناسیدش؟
ا.ت: هوم رفیقمونه
...
تهیونگ بیرون خونه وایساد و زنگ همه در ها رو زد و سول و کوک و یونا بیرون امدن
ته: بریم دیگه...تو خونهایا رو خبر کنید
ویو نیم ساعت بعد
بچها وسایل رو جمع کرده بودن و سوار ماشینا شدن تهیونگ جلو راه افتاد و اونا هم پشت سرش
ا.ت: وای چقدر اینجا قشنگه
ته: از صبح نیومدی بیرونو ببینی؟
ا.ت همونجوری که داشت از پشت شیشه با شیشتا چشمای بچگونش بیرونو میخورد خندید و گفت
ا.ت: از پنجره نگاه کردم ولی چیز خاصی ندیدم
تهیونگ نمیتونست دست از نگاه کردن به ا.ت برداره...وقتی اینقدر بچگونه ذوق کرده بود تهیونگ حس افتخار و غرور داشت..گلوشو صاف کرد
ته: انگار بار اولته میای اینجا
ا.ت: از آخرین بار خیلی میگذره
ته: چرا؟
ا.ت صاف رو صندلی نشست
ا.ت: هوم...اینجوری شد دیگه...
تهیونگ دیگه چیزی نپرسید حس کرد ا.ت یاد چیزی افتاده که نمیخواد بهش فک کنه...بحثو عوض کرد
تهیونگ: میدونی کوک میگه ما کالایی هستیم که من کله شق و تو لجبازی...و فقط دعوا میکنیم
ا.ت: تو چرا جوابشو ندادی؟
ته: چی بگم راست میگفت خو
ا.ت: تو اینقدر واضح واقعیتو زد تو صورتت تو هم میگفتی تو و سول هم کلا فرق دارید سول آرومه کوک دعوا گیر...سول شلخته هست کوک تمیز
ته: خب ببین اونا یه ویژگی خوب دارن ما نداریم
ا.ت دستشو زیر چونش زد و به تهیونگ نگاه کرد...یکم گذشت و تهیونگ حس کرد ا.ت دیگه داره زیاد نگاهش میکنه
ته: چیه خب؟
ا.ت: هرچقدر نگاه میکنم واقعا ویژگی خوبی تو تو نمیبینم من چرا با توعم؟من دختر به این خانومی به این آشپزی من به این صبوری و مهربونی...چرا باید با یه کله شقی دیوونه روانی دعوایی دختر باز باشم
تهیونگ به جلوش نگاه کرد و آهی کشید
ته: همه از صبحی میخوان بزنن تو ذوق منا....نوچ باشه شما راس میگید
صدای قهقهه ا.ت تمام ماشین رو گرفت و تهیونگ نمیدونست چطورشه که نمیتونه جواب این چیزای راحتو بده
با رسیدن یه ویلا ماشینا ایستادن
ا.ت: ما کجاییم؟
تهیونگ چرخید سمت ا.ت به موهاش نگاه کرد و با لبخند گفت
ته: تو که اینقدر خوبی به حرفم گوش میکنی؟
ا.ت: چیزی شده؟کجاییم ما
ته: تا وقتی کارایی که میگم نکنی نمیگم کجاییم
ا.ت: چیکار!
....
35🤡❤️
جیمین: چرا شاید؟
-خب...فعلا میخوام تو بار کار کنم...شرکتو میسپارم دست یکی دیگه...
>ا.تتت
ا.ت: هانا؟؟؟؟؟صدای توعه مگه نه؟!
>اره...یونگی همه چیزو بهم تعرین کرد....فک کردم یه مدت سرش مشغول باشه بهتره
یونا: خود یونگی کوش؟
>فعلا گوشی رو ازش گرفتم دارم میدوم که نگفتم...نترسید بسپارید به من
پایان تماس
ا.ت: به نظر من میتونه
یونا: ...به نظر منم همینطور...هانا خیلی باهوشه و وقتی کسی کنارشه خیلی بهش خوش میگذره شاید یونگی هم بتونه با جغجغهای مثل اون طاقت بیاره
جیمین: میشناسیدش؟
ا.ت: هوم رفیقمونه
...
تهیونگ بیرون خونه وایساد و زنگ همه در ها رو زد و سول و کوک و یونا بیرون امدن
ته: بریم دیگه...تو خونهایا رو خبر کنید
ویو نیم ساعت بعد
بچها وسایل رو جمع کرده بودن و سوار ماشینا شدن تهیونگ جلو راه افتاد و اونا هم پشت سرش
ا.ت: وای چقدر اینجا قشنگه
ته: از صبح نیومدی بیرونو ببینی؟
ا.ت همونجوری که داشت از پشت شیشه با شیشتا چشمای بچگونش بیرونو میخورد خندید و گفت
ا.ت: از پنجره نگاه کردم ولی چیز خاصی ندیدم
تهیونگ نمیتونست دست از نگاه کردن به ا.ت برداره...وقتی اینقدر بچگونه ذوق کرده بود تهیونگ حس افتخار و غرور داشت..گلوشو صاف کرد
ته: انگار بار اولته میای اینجا
ا.ت: از آخرین بار خیلی میگذره
ته: چرا؟
ا.ت صاف رو صندلی نشست
ا.ت: هوم...اینجوری شد دیگه...
تهیونگ دیگه چیزی نپرسید حس کرد ا.ت یاد چیزی افتاده که نمیخواد بهش فک کنه...بحثو عوض کرد
تهیونگ: میدونی کوک میگه ما کالایی هستیم که من کله شق و تو لجبازی...و فقط دعوا میکنیم
ا.ت: تو چرا جوابشو ندادی؟
ته: چی بگم راست میگفت خو
ا.ت: تو اینقدر واضح واقعیتو زد تو صورتت تو هم میگفتی تو و سول هم کلا فرق دارید سول آرومه کوک دعوا گیر...سول شلخته هست کوک تمیز
ته: خب ببین اونا یه ویژگی خوب دارن ما نداریم
ا.ت دستشو زیر چونش زد و به تهیونگ نگاه کرد...یکم گذشت و تهیونگ حس کرد ا.ت دیگه داره زیاد نگاهش میکنه
ته: چیه خب؟
ا.ت: هرچقدر نگاه میکنم واقعا ویژگی خوبی تو تو نمیبینم من چرا با توعم؟من دختر به این خانومی به این آشپزی من به این صبوری و مهربونی...چرا باید با یه کله شقی دیوونه روانی دعوایی دختر باز باشم
تهیونگ به جلوش نگاه کرد و آهی کشید
ته: همه از صبحی میخوان بزنن تو ذوق منا....نوچ باشه شما راس میگید
صدای قهقهه ا.ت تمام ماشین رو گرفت و تهیونگ نمیدونست چطورشه که نمیتونه جواب این چیزای راحتو بده
با رسیدن یه ویلا ماشینا ایستادن
ا.ت: ما کجاییم؟
تهیونگ چرخید سمت ا.ت به موهاش نگاه کرد و با لبخند گفت
ته: تو که اینقدر خوبی به حرفم گوش میکنی؟
ا.ت: چیزی شده؟کجاییم ما
ته: تا وقتی کارایی که میگم نکنی نمیگم کجاییم
ا.ت: چیکار!
....
35🤡❤️
- ۱۶.۰k
- ۰۳ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط